داستانک ها
يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۱، ۰۲:۲۲ ب.ظ
داستان های کوتاه ولی خواندنی و شیرین ...
داستانک 1وقتی به خودش آمد دید بخاطر لکنتٍ زبانٍ حامد به او خندیده !به خود گفت مگر لکنت زبانی عیب است ؟!؟اگر خدا می خواست مرا هم اینگونه خلق میکرد .آنوقت چه ؟؟**********************************داستانک 2در اتوبوس یک صندلی کنار من خالی بود ولی او ایستاده بود و نمی نشست !فقط به این دلیل که اگر می نشست ، بغل دستی اش لباس کهنه ای به تن داشت !!***************************************داستانک 3 در ایستگاه نشسته بود ،با یک دید حقارتی داشت به او نگاه می کرد !انگار اصلا او را آدم فرض نمی کرد !!ولی محسن فقط لنگ بود .************************************
۹۱/۱۱/۲۲